ارغوان،شاخه همخون جدا مانده منآسمان تو چه رنگ است امروز؟آفتابیست هوا؟یا گرفتهاست هنوز؟من در این گوشه که از دنیا بیرون استآسمانی به سرم نیستاز بهاران خبرم نیستآنچه میبینم دیوار استآه این سخت سیاهآن چنان نزدیک استکه چو بر میکشم از سینه نفسنفسم را بر میگرداندره چنان بسته که پروازِ نگهدر همین یک قدمی میماندکورسویی ز چراغی رنجورقصه پرداز شب ظلمانیستنفسم میگیردکه هوا هم اینجا زندانیستهر چه با من اینجاسترنگ رخ باخته استآفتابی هرگزگوشه چشمی همبر فراموشی این دخمه نینداخته است.اندر این گوشه خاموش فراموش شدهکز دم سردش هر شمعی خاموش شدهیاد رنگینی در خاطرمنگریه میانگیزدارغوانم آنجاستارغوانم تنهاستارغوانم دارد میگرید…چون دل من که چنین خون آلودهر دم از دیده فرو میریزدارغوان،این چه رازیست که هر بار بهاربا عزای دل ما میآید؟که زمین هر سال از خونپرستوها رنگین استوین چنین بر جگر سوختگانداغ بر داغ میافزاید؟ارغوان پنجه خونین زمیندامن صبح بگیروز سواران خرامنده خورشید بپرسکی بر این دره غم میگذرند؟ارغوان خوشه خونبامدادان که کبوترهابر لب پنجره باز سحر غلغله میآغازندجان گل رنگ مرابر سر دست بگیربه تماشاگه پرواز ببرآه بشتاب که هم پروازاننگران غم هم پروازندارغوان بیرق گلگون بهارتو برافراشته باششعر خونبار منییاد رنگین رفیقانم رابر زبان داشته باش؛تو بخوان نغمه ناخوانده منارغوان شاخه همخون جدا مانده من… اشعار هوشنگ ابتهاج ...
ادامه مطلبما را در سایت اشعار هوشنگ ابتهاج دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : hushang14eb بازدید : 94 تاريخ : چهارشنبه 28 دی 1401 ساعت: 20:10